هدیهدی، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 3 روز سن داره

هدی خاله!

لیمو شیرین!!!

من و سینا داشتیم لیمو شیرین می خوردیم و به هدی هم می دادیم. 2 تا لیموشیرین خورد. سینا: هدی باز هم لیمو شیرین می خوای؟ هدی:بله سینا: مطمئنی؟ می خوام برات قاچ کنم. هدی: بله، می خورم. سینا لیمو شیرین رو قاچ زد. سینا: هدی بیا بخور هدی: نمی خوام، چاق میشم!!!!!!!!!!!!   سن هدی در زمان این خاطره: 1 سال و 11 ماه ...
2 مرداد 1391

سیندرلا!!!

سوار آژانس شده بودیم. راننده موهاش بلند بود. هدی هر از گاهی سرک می کشید و با تعجب به راننده نگاه می کرد. بعد از یک مدت: هدی: مامان، این "سیندرلاست" ؟؟؟!!! ما هنوز توی شوک این حرفش بودیم و داشتیم از خجالت آب می شدیم. هدی دوباره سرک کشید و با کمی تامل گفت: نه، این سیندرلا نیست!!!!   سن هدی در زمان این خاطره: 2 سال و 3 ماه ...
2 مرداد 1391

نماز!

هدی بدون روسری و چادر واستاده بود برا نماز. مادرم هم خواستن اذیتش کنن. مامان جون: هدی خانم شما که روسری نداری، چه طوری می خوای نماز بخونی؟ هدی: با موهام!!! سن هدی در زمان این خاطره: 2 سال و 6 ماه ...
2 مرداد 1391

اسم من چیه؟!

هدی دائما به سمیه میگفت "سوده". سمیه: عزیزم، من سمیه هستم. اسم من چی بود؟ هدی: سوده. سمیه: نه عزیزم، اسم من سمیه هست، اسمم چیه؟ هدی: سوده سمیه: گلم من سمیه هستم، من کی هستم؟ هدی (با نگاه عاقل اندر سفیه و کمی تامل!): "زرافه"!!!     سن هدی زمان این خاطره: 2 سال و 8 ماه ...
2 مرداد 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به هدی خاله! می باشد